تو اتوبوس نشسته بود بغل دستم
و شروع کرد در مورد عادت های عجیب و غریب و گاهی بد ایرانی ها صحبت کرد
اون موقع ها که نه گوشی همراهی بود و نه اینترنتی
شنیدن چیزهایی که بلد نبودی
کلی راه را کوتاه می کرد
نزدیک میدان آزادی که شدیم
همونطور که داشت صحبت می کرد
اسکناس های تو جیبش را در آورد و شروع کرد توی آنها گشتن
بعد در حالیکه داشت له ترین و مچاله ترین آنها را برای دادن کرایه جدا می کرد
بدون آنکه به صورتم نگاه کند گفت:
من یه دبیر بازنشسته آموزش پرورش هستم
بعد صورتش را بالا آورد توی چشمانم نگاه کرد
و با لبخند اضافه کرد:
و البته من هم یک ایرانیم!
برچسب : نویسنده : kinglear بازدید : 107