کشته بود ما رو از بس که هی می گفت
می خوام یه دونه از این درفش ها رو بردارم برم شکم یارو رو سفره کنم
اما حالا که شکر خدا طرف داره تو دادگاه محکوم می شه
هر روز زنگ می زنه می گه
اگر می تونی باهاش صلح کن که این داستان بیشتر از این کش پیدا نکنه
برچسب : نویسنده : kinglear بازدید : 80