مثل همیشه یادم رفت بهش بگم چقدر دوستش دارم

ساخت وبلاگ
دکتره گفت ها چیزی نخور شاید عملت کنن
اما مثل همیشه خانم ما را وسوسه کرد که یه فنجان آب نارگیل چیزی نیست، این همه خون ازت رفته ، بخور تا جون داشته باشی

نصفه شب بود که بالاخره دکتر اورژانس با صد تا ادا بالاخره راضی شد عمل کنه
یکی از بهانه هاش هم این بود که چون 4 ساعت پیش مایعات خوردی نمی شه بیهوشت کرد
اما وقتی دید کوتاه نمیام بالاخره قبول کرد زیر خواب مصنوعی عمل کنه

قبل از بالا رفتن یه وصیت کوچک و خلاصه برای خانم کردم که همش می خندید
می گفت چیزی نیست که حالا اینقدر بزرگش می کنی
(خدا خیرش بده و حفظش کنه)


گفتم چند دقیقه برام وقت بگیر یه کارم مونده
و بهش از همونجا زنگ زدم
با اینکه دیر وقت بود، بیدار بود و تلویزیون می دید
گفت چه عجب اینوقت شب تماس گرفتی
گفتم امشب دلم گرفته و خوابم نمی بره
گفت چی شده مگه
گفتم آدمیزاده دیگه گاهی دلش می گیره ، کارم جور نیست، دلم می خواد برام دعا کنی
گقت من همیشه برای بچه هام دعا می کنم
گفتم ولی می خوام قول بدی امشب، همین الان که قطع کردم برای جور شدن کارم دعا کنی
گفت باشه پسرم ، خیالت راحت باشه
و من
رفتم

متاهلین تنها...
ما را در سایت متاهلین تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kinglear بازدید : 124 تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1398 ساعت: 9:52