دیوار

ساخت وبلاگ
دیگه دوام نیاورد، یهو دلش پکید

گفت دیگه می خوام بهت بگم که تمام 3 سال گذشته را زدم زیر قولم

بهتم زده بود ، اینقدر برام باور نکردنی بود که فقط نگاهش کردم

فهمید که باورم نمی شه و شروع کرد به توضیح دادن اینکه هر دفعه چجوری کلک می زده

و من از بهت زدگی و حیرت زده بودم زیر خنده

وقتی خنده من رو دید آروم آروم شروع کرد به اشک ریختن

گفت که فکر می کنه تو این 3 سال تلاشش به این خاطر بجایی نرسیده چون من راضی نبودم  وخدا نمی ذاره

گفتم خب چرا تو این همه مدت حرفی نزدی؟

گفت چون تو خیلی سفت و سخت وایستاده بودی و عمرا رضایت نمی دادی

گفتم که نمی دونستم این قضیه چقدر براش مهم بوده و اگر می دونستم بخاطر اون هم شده رضایت می دادم

از بس می خندیدم اصلا باورش نمی شد جدی می گم

گفتم حالا که اینقدر اذیت شدی من خودم کمکت می کنم که انجام بشه

حتی تمام برنامه هام رو می ذارم زمین که کارت پیش بره

کمی طول کشید که باور کنه

ولی بالاخره فهمید به خواست خدا اعتمادی را که بهم کرده بود را بی جواب نمی ذاشتم

متاهلین تنها...
ما را در سایت متاهلین تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kinglear بازدید : 200 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 12:03